تجلي توحيد در نظام امامت

مشخصات كتاب

سرشناسه: صافي گلپايگاني، لطف الله 1297 - عنوان و نام پديدآور: تجلي توحيد در نظام امامت/لطف الله صافي گلپايگاني. مشخصات نشر: قم: مسجد مقدس جمكران، 1389. مشخصات ظاهري: 76 ص. 21/5×14/5س م. فروست: سلسله مباحث امامت و مهدويت؛ 12. شابك: 8000 ريال 978-964-973-306-7 وضعيت فهرست نويسي: فيپا يادداشت: چاپ قبلي: بيناد بعثت موسسه الامام المهدي 1361. موضوع: امامت موضوع: توحيد رده بندي كنگره: BP223 /ص2ت3 1389 رده بندي ديويي: 297/45 شماره كتابشناسي ملي: 2195566

تجلي توحيد در رسالات انبيا

تجلي توحيد در رسالات انبيا

تجلّي توحيد را در رسالت انبيا، به سه گونه مي توان تحت بررسي قرار داد:

نخست، از جهت پايه بودن ايمان به خدا و عقيده به توحيد، براي عقيده به نبوات و رسالت هاي آسماني، كه بديهي است عقيده به توحيد مانند زير بنا، و عقيده به نبوّت وهر عقيده حق ديگر نسبت به آن، مانند رو بنا است. چنانكه كل عقايد حقّه و بينش هايي كه انسان دارد، و برداشت هايش از مكتبهاي مختلف نسبت به اخلاق و اعمال و روش زندگي و شكل نظاماتي كه حاكم مي شود، زير بنا است. بنابر اين با نداشتن بينش توحيدي، رسيدن به ايمان به نُبوات، طفره و محال است.

دوم، از جهت رسالت انبيا، كه عمده و اساس آن دعوت به توحيد و يكتا پرستي و پرورش موحّد و يكتا پرست مي باشد.

قرآن مجيد، رسالت پيامبران و كوشش وتلاش آنها را، در دعوت به توحيد و تربيت افراد موحد، و ساختن جامعه توحيدي، وهمچنين مبارزه آنها را با مظاهر شرك و طاغوت پرستي، شرح داده و نشان مي دهد كه در طول تاريخ جهان، انبيا بودند كه فطرت توحيدي مردم را

بيدار كرده، آنها را از پرستش طاغوتها نجات داده اند. چنانكه در اين آيه مي فرمايد:

(ولقد بعثنا في كل اُمة رسولاً أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت) [1].

يكي از پيغمبران بزرگ كه در قرآن مجيد از او تجليل شده است، حضرت ابراهيم، ابو الانبياء عليه السلام است، كه با شرك وبت پرستي نمرود و نمروديان، به آن شكل بي سابقه وبي نظير مبارزه كرد و افكار را عليه شرك وبت پرستي، و نمرود و طاغوت، بسيج كرد، واز قدرت طاغوتي نمرود نهراسيد، وبا فرياد

(إني بريء مما تشركون) [2] و

(وجهت وجهي للذي فطر السموات والارض) [3].

دلها را تكان داد، ومردم را به خوديت خودشان وبه فطرتشان باز گرداند.

اين پيامبران، همه در كنار مستضعفان و محرومان جامعه بودند و استعباد و استبداد را محكوم مي كردند، وبا فقراي مؤمنين همان روابط را داشتند كه با اغنياي ايشان داشتند. و خلاصه زبانشان و دعوتشان و عملشان و ثروتشان همه از توحيد و دواعي الهي ملهم بود، و زندگي موحدين را به همه درس مي داد. در خوف و رجا و توكّل وعبادت ومحبّت؛ توحيد در خوف، و توحيد در توكل وعبادت ومحبت، اساس كارشان بود.

گفته نشود: چگونه دعوت انبيا به توحيد، منطقي است با اينكه عقيده به نبوّت فرع عقيده به توحيد است وبا گفته پيغمبران، اثبات وجود خدا و توحيد او قابل توجيه نيست؟.

زيرا جواب داده مي شود: دعوت انبيا دو بخش دارد. يك بخش آن مربوط به توحيد وخدا شناسي واصل نبوّت عامّه وهمچنين دعوت به عناوين كلّي است، مثل راستي و امانت و عدالت و رحم و ترك ظلم و خيانت وغير اينها از اموري كه

عقل، حسن يا قبح آنها را درك مي نمايد. در اين بخش، نقش انبيا تذكّر و استخراج فطريات وبه كار انداختن قواي عقلي و فكري بشر است. چنانكه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«فبعث فيهم رسله وواتر اليهم أنبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكروهم منسي نعمته، ويحتجوا عليهم بالتبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول [4].

=«پس خداي تعالي پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت و ايشان را پي در پي مي فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را كه جبلي آنان بود بطلبند وبه نعمت فراموش شده يادآوريشان كنند واز راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقل هاي پنهان شده را بيرون آورده به كار اندازند».

در اين بخش، دعوت پيامبران متّكي بر عقل و فطرت است، واز كسي نمي خواهند كه تعبّداً دعوت آنها را بپذيرد.

بخش ديگر دعوت انبيا، مربوط است به دعوت به رسالت خودشان روحيي كه بر آنها نازل مي شود، و تعيين مصاديق ظلم و خيانت و عدل و امانت و احكام و نظامات. در اين بخش، طبعاً بايد دعوت متوجّه كساني باشد كه به خدا وعالم غيب ايمان آورده باشند، ولذا در مسأله واجب بودن روزه مي فرمايد: (يا أيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام...) [5] =«اي كساني كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شد...» وهمچنين در موارد ديگر، كه متجاوز از هشتاد مورد است.

ودر اينجا است كه بايد پيغمبر، دليل صدق و بينه اي مثل معجزه داشته باشد.

بنابر اين اشكال اينكه دعوت انبيا به توحيد، «دور گونه» بوده و قابل توجيه نيست، مرتفع مي شود.

سومين شكل تجلّي توحيد در رسالت انبيا، اينست كه دين، از جهت اينكه متضمن برنامه ها

و قوانين و احكام و نظامات مربوط به نواحي متعدّد زندگي بشر است، تحّقق دهنده توحيد نظام و توحيد قوانين مي گردد، وآنچه در اين توحيد، اصل است اينست كه بشر از جهت اينكه اجتماعي و مدني الطبع است، واز جهات ديگر، نيازمند به قوانين و احكامي است، كه عمل به آنها سعادت دنيا وآخرت وكمال مادّي و معنوي او را تأمين نمايد. و كسي غير از خداوند متعال صلاحيت وضع قوانين و احكام را ندارد. زيرا خدا است كه بر كل افراد بشر وانس و جن و ملائكه، حتي انبيا و اوليا، ولايت دارد.

وبه عبارت ديگر، آنچه در صلاحيت جعل احكام ووضع قوانين و قواعد، شرط است، دو چيز است: يكي اينكه قانونگذار كسي باشد كه عالم به تمام مصالح و مفاسد امور و نواحي جسم و روح و قوا و غرايز و نيازهاي فردي واجتماعي مردم باشد، واز اينكه فايده اي از عمل به آن قوانين ببرد، منزّه باشد، و متّهم به داشتن غرض خاصّي در جعل قوانين نشود، ودر معرض اين اتّهام هم نباشد.

بديهي است، اين صلاحيت را كسي غير از خداوند متعال دارا نيست، كه هم عالم به تمام مصالح و مفاسد است، واين انسان شناخته نشده را آفريده ومي شناسد، واز درون او و نهان او آگاه است، واز هر گونه نقص و غرض، چون غني بالذّات و كامل بالذّات است، منزّه و مبرّا است.

دوم اينكه قانونگذار كسي باشد، كه بر همه انسانها بالذّات ولايت داشته باشد، و اختيارش نسبت به انسان و تعيين برنامه امورش، از اختيار خود انسان، بيشتر باشد، و بلكه اختيار انسان، چه تكويني وچه تشريعي،

به تكوين و تشريع او باشد. پر واضح است كه چنين كسي نيز، غير از خداوند متعال نيست كه مالك وصاحب و خالق و رازق همه بشر وهمه مخلوقات است وهمه تحت ولايت مطلقه او هستند [6]، وهمه احكام و تكاليف بايد به وحي او و مستند به او باشد، و مداخله در اين امور، مداخله در شؤون ربوبي، و استكبار و استعلا و خلاف توحيد است. وبه همين جهت است كه به حكم آيه كريمه: (قولوا آمنا بالله وما انزل الينا وما انزل الي ابراهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والاسباط وما أُوتي موسي وعيسي وما أُوتي النبيون من ربهم لا نفرق بين أحد منهم ونحن له مسلمون) [7] بايد به نبوت تمام انبيا، ايمان داشته باشيم. دعوت همه، دعوت به خدا بوده است، ودر جوهر و حقيقت، واحد بوده، وآن اسلام و تسليم بودن در برابر خدا، و حكم و فرمان خدا، و قانون خدا است. امت پيغمبران در اين ديد، امت واحده هستند، (وان هذه امتكم امة واحدة وأنا ربكم فاتقون) [8] نسبت به همه آنها صادق است. يهوديت و نصرانيت واين گونه الفاظ، نمي تواند عنوان دعوت انبيا و معرّف آن باشد؛ چنانكه ايمان به موسي و عيسي اگر فقط ايمان به وحي باشد، كه بر آنها نازل شده، واز مسائل نا معقول و باطلي كه در تورات و اناجيل رايجه است منزّه باشد، بدون ايمان به رسالت حضرت خاتم الانبيا، اسلام نمي باشد.

پاورقي

[1] همانا در ميان هر امتي پيغمبري فرستاديم (تا به خلق ابلاغ كند) كه خداي را پرستش كرده واز بتان و طاغوتها دوري گزينند. (سوره نحل، آيه36).

[2] از آنچه شريك

خدا قرار مي دهيد من بيزارم (سوره انعام، آيه78).

[3] همانا من با ايمان خالص روي به سوي خدائي آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است. (سوره انعام، آيه79).

[4] نهج البلاغه، خطبه اول.

[5] سوره بقره، آيه183.

[6] گفته نشود: «چگونه همه تحت ولايت او هستند؟ با اينكه خداوند در آيه257 سوره بقره مي فرمايد: (الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت)«كه دلالت دارد بر اينكه، خداوند سبحان فقط ولي مؤمنين است، و اولياي كافرين طاغوت مي باشد». زيرا پاسخ داده مي شود: ولايتي كه براي خدا، بر هر چيز و هركس ثابت است، عبارت است از قدرت ذاتيه وبي نهايت او، كه در برابر آن، همه ممكنات خاضع و مطيع و منقاد هستند، و چنانكه در قرآن مجيد آيه83 سوره آل عمران مي فرمايد: (وله أسلم من في السماوات والارض طوعاً وكرهاً) همه تسليم اوامر تكويني او مي باشند و (إنما أمره اذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون) (سوره يس، آيه82) كليه امور، طبق قضا و قدر او جاري است. اين ولايت، همه را زير پوشش خود گرفته و كسي نيست كه بتواند از آن سرباز زند. كه از جمله مظاهر و موارد ظهور اين ولايت، اختيار داشتن بندگان است، كه انسان نمي تواند اختيار نداشته باشد. چون داشتن اختيار، امري از امور تكويني است، كه انسان را در آن اختيار نيست، واو مختار است، چه بخواهد، وچه نخواهد. اينكه مي گوئيم همه تحت ولايت مطلقه او هستند، مقصود اين ولايت است؛ واما آن ولايتي كه در آيه (الله ولي الذين آمنوا...) مراد است، علي الظاهر ولايت و تصرّف

در امور اختياري عبد است، كه به صورت هدايت و توفيق و وحي و دعوت انبياء و امر و نهي و تكليفات الهي و عنايات غيبي نسبت به مؤمنين و كساني كه زمينه قبول و پذيرفتن اين ولايت را دارند، محقّق مي شود، و نظير ولايت موالي بر عبيد، كه با قبول اوامر و نواهي آنها، تحقق مي يابد و عبد تحت نفوذ و تاثير اوامر آنها، در عين اختيار خود، عمل مي نمايد.

در اينجا گاه ولايت، اثرش در عبد به حدّي مي رسد كه عبد سر تا پايش اطاعت و تجسم مراد مولي مي شود، و حديث قدسي معروف: «كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها» در حقش صادق مي شود، و قلبش مصداق «انّ القلوب بين اصبعين من أصابع الله يقلبها كيف شاء» (سفينة البحار، ج2، ص295) مي گردد، و دواعي او همه الهي مي شود، و عامل مشية الله مي گردد.

در برابر اين ولايت، ولايت شيطان و طاغوت، و دعوت ها و اضلالات ابليسي است؛ كه آن نيز، در محدوده امور اختياري بشر وبه اختيار او انجام مي پذيرد، ومراتب مختلف دارد. تا آنجا كه (أفرأيت من اتخذ الهه هويه) (سوره جاثيه، آيه32) و (ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم وعلي أبصارهم غشاوة): (سوره بقره، آيه7) و (لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم آذان لا يسمعون بها ولهم أعين لا يبصرون بها اولئك كالانعام بل هم أضل) (سوره اعراف، آيه179) در حق او صادق مي شود. تا حدّي كه شيطان نيز به او مي گويد: (إني بريء منك) وهمه زمينه هاي خير

و قبول حق، در او بي اثر شده، حامل اراده طاغوت، ودر ولايت كامل شيطان قرار مي گيرد.

[7] بگوئيد كه ما به خدا، وبه آن كتابي كه بر پيغمبر ما وبه آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او، وموسي و عيسي وبه همه آنچه بر پيغمبران از جانب خدا نازل شده ايمان داشته و عقيده منديم وبين هيچ يك از پيغمبران فرق قايل نشده و تسليم فرمان او هستيم. (سوره بقره، آيه136).

[8] واين مردم همه يك دين دارند و متفق الكلمه هستند و يك امتند ومن يگانه خداي شما هستم پس از من بترسيد. (سوره مؤمنون، آيه52).

تجلي توحيد در اسلام

تجلي توحيد در اسلام

تجلّي توحيد در اسلام، به قدري نيرومند و پر تلاءلو است، كه اسلام و توحيد، و موحّد و مسلم، مانند دو لفظ مترادف، مفهوم واحد يافته، وبه گفته بيگانگان _ مثل گوستا و لوبون _ عقيده توحيد، تاج افتخاري است كه در بين اديان بر سر اسلام نهاده شده است. [1].

اسلام، دين خدا است، دين توحيد است ودين همه پيغمبران و پيروان راستين شان دين حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم است. نه براي دين حق اسمي بهتر از اين اسم مي توان يافت، ونه براي بشر، واقعيت و اصالتي اصيل تر و عاليتر از مفهوم اين اسم. واين از قضايايي است كه مي گويند: «قياساتها معها» دليلش با خودش مي باشد، وخودش دليل خودش است.

دين حق غير از اسلام، به حق نخواهد بود، وهر تعبير ديگر كه از دين حق بشود، اگر مفهومش، مفهوم كلمه «اسلام» يا كلماتي كه در لغات ديگر با آن مترادفند،

نباشد، دين حق نيست. خدا واحد است، ودين حق واحد است، وآن اسلام است كه در مفهومش هيچ گونه دوگانه خواهي و دوگانه پرستي و شرك نيست. تسليم خدا بودن، و فرمانبردار وفرمان پذير بي قيد و شرط او بودن، هم به اعتقاد وهم به عمل، اسلام است. براي انسان هم، عالي تر از اين، مقام و مرتبه اي نيست و كمالي از اين بالاتر نمي شود. لذا خداوند متعال پيغمبر جليل خود حضرت خليل عليه السلام را در قرآن مجيد مسلم خوانده است، واز پسران يعقوب حكايت مي فرمايد كه در پاسخ پدرشان كه در هنگام در گذشت از اين جهان، به آنها گفت: (ما تعبدون من بعدي) گفتند: (نعبد الهك واله آبائك ابراهيم واسمعيل واسحق الهاً واحداً ونحن له مسلمون). [2].

بنابر اين اگر چه اسلام، عنوان و نام و رسالت دعوت حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد وپس از ظهور آن حضرت، بر غير آنچه آن حضرت به آن رسالت داشته، صحّت اطلاق ندارد، اما اين نامگذاري و حصر عنوان اسلام به اين دين، براي اين است كه اسلام خالص است، و اسلام هيچكس، جز به تسليم در برابر اين دين و پذيرفتن احكام و محرمات و واجبات آن محقق نمي شود، و يكي از شواهد بر خاتميت اين دعوت و بقاي آن تا روز قيامت اينست كه در عصري كه مفهوم اسلام مجهول و ناشناخته مانده بود و نامها و عنوانها وبر چسب هاي ناجور، به ادياني كه سابقه الهي و حقانيت داشتند، زده بودند، ونه فقط اين نامها نارسا و معرّف حقيقت آنها نبود، بلكه

با اسلام مغاير و منافي بود، در چنين زماني، اين دعوت بر اساس وحي الهي، اسلام را به جهانيان عرضه كرد، و صريحاً در مثل آيه (ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه) [3] و آيه (إن الدين عند الله الاسلام) [4] اسلام را يگانه راه نجات اعلام كرد. ودر آياتي مثل (فلا وربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت ويسلموا تسليماً) [5] و آيه (وما كان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي الله ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم) [6] و آيه (ومن يسلم وجهه الي الله وهو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقي) [7] و آيه (ومن أحسن قولاً ممن دعا الي الله وعمل صالحاً وقال انني من المسلمين) [8] و آيات ديگر، ويژگيها وآثار وجلوه هاي اسلام و حقيقت دين را به نحوي كه هيچ تعلق و وابستگي به گروه و نژاد و منطقه اي نداشته باشد، و اصول و فروع آن فطري و خرد پسند، ودر همه ازمنه و اعصار، وحدت ديني را تأمين نمايد، روشن فرمود؛ كه پس از چهارده قرن، يگانه بيان كامل و جامع وبي بديل، دين حق است، والي الابد هم بي بديل خواهد بود. همه بايد به اين دين بگروند وهمه بايد نداي وحدت سر دهند و اسلام را كه عالي ترين و كامل ترين طرح وحدت است، بپذيرند، و شعارهاي وحدت (انّ أكرمكم عند الله أتقيكم) [9] =«همانا گرامي ترين شما، نزد پروردگار پرهيزكار وبا پرواترين شما است». و «الناس كلهم بنو آدم وآدم خلق من التراب ولا فضل لعربي علي عجمي ولا عجمي علي

عربي ولا أحمر علي أبيض ولا أبيض علي أحمر الا بالتقوي [10] =همه مردم فرزند آدمند و آدم از خاك خلق شده و هيچ فضل و برتري بر هيچ عربي نسبت به عجمي وبر هيچ عربي وبر هيچ سرخ پوستي به سفيد پوستي، وبر هيچ سفيد پوستي به سرخ پوستي نيست مگر به تقوا». را سر دهند، وزبان حال و مقال همه مردم جهان، از هر نژاد، واهل هر قاره و شهر و روستا، اين باشد:

الصين لنا والعرب لنا

والهند لنا والكل لنا

أضحي الاسلام لنا دينا

وجميع الكون لنا وطنا

توحيد الله لنا نور

أعددنا الروح له سكنا

پاورقي

[1] تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص142.

[2] (حضرت يعقوب هنگام مرگش به پسران خود گفت:) بعد از من چه كسي را مي پرستيد گفتند خداي تو وخداي پدران تو ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه معبود يگانه است وما مطيع فرمان او هستيم. (سوره بقره، آيه133).

[3] هر كس غير از اسلام ديني را اختيار كند هرگز از او پذيرفته نيست. (سوره آل عمران، آيه85).

[4] همانا دين (پسنديده و پذيرفته شده) در نزد خدا اسلام است. (سوره آل عمران، آيه19).

[5] نه چنين است قسم به خداي تو كه اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آنكه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاكم كنند و آنگاه هر حكمي كه بكني هيچ گونه اعتراض در دل نداشته و كاملاً از جان و دل تسليم فرمان تو باشند. (سوره نساء، آيه65).

[6] هيچ مرد وزن مؤمن را در كاري كه خدا و رسولش حكم كنند اراده و اختياري نيست. (سوره احزاب، آيه36).

[7] وهر كس روي تسليم و رضا به سوي خدا آورده و

نيكوكار باشد چنين كسي به محكم ترين رشته الهي چنگ زده. (سوره لقمان، آيه22).

[8] چه كسي در جهان، از آن كس كه خلق را به سوي خدا خواند و نيكوكار گرديد وهمي به عجز و لابه گفت كه من تسليم خدايم، بهتر و نيكوكار تر است. (سوره فصّلت، آيه33).

[9] سوره حجرات، آيه13.

[10] الدر المنثور، ج6، ص11.

تجلي توحيد در نظام امامت

تجلي توحيد در نظام امامت

امامت و رهبري نيز در ابعاد متعدّدي كه دارد، شعاع و شعبه عقيده توحيد است وبه آن استناد دارد، و چنانكه از آيه (اني جاعلك للناس اماماً) =(وقتي خداوند ابراهيم را امتحان كرد، فرمود:) «من تو را به به پيشوائي خلق برگزينم». [1] و آيه (انا جعلناك خليفة في الارض) [2] =«همانا ما تو را در زمين، مقام خلافت داديم». استفاده مي شود، امامت با تمام ابعاد عميق و ارزنده اي كه دارد، كه از جمله خلافت و جانشيني در ارض و زمامداري و مديريت امور عامّه و حكومت كردن بين مردم است، فقط از سوي خدا وبه نصب و تعيين او است، و كسي با خدا در آن حق مشاركت ندارد. [3] و اصالت توحيدي امامت از اينجا معلوم مي شود كه بر حسب عقيده توحيد، حكومت و ولايت و مالكيت حقيقيه مطلقه، مختص به خدا است وحق و حقيقت اين صفات فقط براي او ثابت است كه «هو الولي وهو الحاكم، وهو السلطان وهو المالك _ و _ ألا له الخلق والامر _ ويفعل ما يشاء ويحكم ما يريد» و هيچكس در عرض خدا، حتي بر نفس خود، نه سلطنت و ولايت تكويني دارد، ونه ولايت تشريعي؛ تا چه رسد به اينكه بر

ديگري ولايت يا حكومت داشته باشد، يا مالك امر او باشد. بنابر اين، هر حكومتي كه از جانب خدا وبه اذن او نباشد، طاغوتي، و مداخله در كار خدا و حكومت خدا است. وهر گونه پذيرش و فرمانبري از آن، پذيرش از فرمان طاغوت، و حركت در جهت مخالف دعوت انبيا است، كه در قرآن مجيد در مثل اين آيه بيان شده است:

(ولقد بعثنا في كل امة رسولاً أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت). [4].

نظر به اينكه مفهوم طاغوت، چون اعم است، شامل فرمان روايان مستبد، و حكومتهاي غير شرعي و طغيانگر نيز مي باشد.

همچنين، هر ولايتي بايد از جانب خدا و مستند به خدا باشد، حتي ولايت پدر بر فرزند صغيرش، و ولايت شخص بر نفس و مال خودش و ولايت فقيه در عصر غيبت امام عصر عليه السلام [5] و ولايت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم وامام عليه السلام همه بايد از جانب خدا باشد، وهر ولايتي از جانب او نباشد، هيچ اعتبار و اصالتي ندارد، واگر خدا پدر را بر فرزند صغيرش ولايت نداده بود، ولايت بر او نداشت، واگر شخص را بر خود و مالش ولايت نداده بود يا مالكيت او را بر آنچه حيازت كرده يا زميني كه آن را احيا و آباد كرده يا به هر سببي از اسباب تملّك، مالك شده، مقرر نفرموده بود، ادّعاي مالكيت او، ادّعاي مالكيت در ملك خدا بدون اذن او بود. [6].

البته اين ولايت هاي شرعي از هر نوعش كه باشد، بي مصلحت نيست و ريشه فطري دارد. و تشريع بر طبع فطرت واقع شده است. اما همين امور فطري هم،

بدون امضاي خداوند متعال در عالم تشريع معتبر نيست.

بناء علي هذا چون حكومت و ولايت اختصاص به خدا دارد، غير از خدا ديگري نمي تواند در آن مداخله كند، مگر به اذن او ودر حدود تشريع و دستور او. بديهي است كه اين ولايت و حكومت و مالكيت كه براي بعضي بندگان به اذن خدا اعتبار مي شود، اعتباري و قرار دادي بوده و حقيقي نيست، لذا به عزل و اسباب ديگر، قابل زوال و انتقال است. اين ولايت از نوع ولايت و حكومت الهيه نيست، چون حكومت و ولايت خدا حقيقي وخود به خود و دائم و ابدي است و مقتضاي ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حكومت و ولايت و مالكيت حقيقي خالق است. مخلوق، هويتش مملوكيت و نيازمندي وفرمان پذيري وعنايت خواهي است. نه مملوكيت بنده و تحت ولايت خدا بودن او قابل اينست كه از او سلب شود، چون ذات او، هويتش و واقعيتش همين است؛ ونه مالكيت و حكومت و ولايت خدا بربندگانش قابل سلب و اعطاء و انتزاع است.

بنا بر آنچه گفته شد، نظام امامت و خلافت و ولايت بايد از جانب خدا و انفاذ واجراي ولايت و حكومت خدا باشد، تا حكومت، شرعي واطاعت از اوامرش واجب باشد. وبه اين ترتيب است كه هرگاه از جانب ولي امر عليه السلام يا هريك از مجتهدين جامع الشرايط، كه در عصر غيبت نيابت عامّه دارند، حكمي صادر گردد و مخالفت آن شود، در حكم استخفاف به حكم خدا وردّ بر امام عليه السلام خواهد بود، با اين تفاوت كه در فرمان علما و فقها به حكم «لا طاعة لمخلوق في

معصية الخالق =براي هيچ فردي، در معصيت خدا، اطاعت از فرد ديگر نيست» اگر حكم به معصيت باشد، اطاعت فرمان به معصيت، موضوع پيدا نمي كند و حديث شريف «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» به اطاعت از پيغمبر وامام نظر دارند.

اين نظام امامت در بعد حكومتي و ولايتش، بر عكس آنانكه مي گويند نظام حكومت بايد از پائين به بالا باشد و اساس و قاعده آن را شوراهاي روستائي مي شمارند، نظام از بالا به پائين را معين كنند، يا پائيني ها بايد تابع تصميم و نظرات بالائي ها باشند، و شوراي وزارتخانه ها بر شوراهاي استانها، و استانها بر شهرها، و شهرها بر بخشها و روستاها حاكم باشند، يا اينكه يك نفر مثل نظامات استبدادي به نام شاه وامير و پيشوا و خان در بالا بنشيند، وهر چه هو مي كند، فرمان دهد و خود را بر مردم تحميل نمايد. هيچ يك از اينها نيست.

نظام اسلام كه همان نظام امامت و حكومت شرعي است، نه حكومت از پائين به بالا است [7]، ونه فرمان روائي از بالا به پائين است، بلكه نظام خدا است كه همه در آن، مجري احكام خدا مي شوند، و حكومت و امارت، چنانكه امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ ابن عباس فرمود، وسيله اقامه حق، و دفع باطل است واگر از اين حد واين شعار كه اقامه حق، و دفع باطل است، خارج باشد، نه حكومت شرعي است و نه اطاعت از آن واجب است.

در اين نظام همه متصديان امور در اجراي احكام خدا مسؤولند، و هيچ مادوني از ما فوق، در تخلّف از قانون، و قانون شكني،

و معصيت خدا، نبايد اطاعت كند، و هيچ مقامي، حتي شخص خليفه، نمي تواند از مردم توقعي غير از عمل به احكام الهي و اطاعت از قانون داشته باشد.

در اين نظام براي به دست آوردن مقامات، چنانكه در نظامات ديگر انجام مي شود، بين اشخاص مسابقه و مزاحمت نيست واگر كسي براي كسب علوّ و برتري شخصي يا گروهي، بخواهد مقامي را به دست آورد، صلاحيت آن مقام را ندارد.

در اين نظام، مقام، تعهّد و تكليف آور است و هر چه مقام انسان حسّاستر و حدود قلمرو آن وسيع تر باشد، مسؤوليت و تكليفش بيشتر مي شود، و ارزش صاحب هر مقامي به ميزان خلوص نيت، و حسن معامله اي است كه در عمل داشته باشد. بسا كه يك رفتگر براي حسن نيت و خلوصي كه در كار خود دارد و مراقبتي كه براي خدا در انجام وظيفه نشان مي دهد، از حاكم شهر و والي استان شريف تر و در درگاه خدا عزيزتر باشد.

در اين نظام همانطور كه «عدي بن حاتم» در وصف امير المؤمنين عليه السلام به معاويه گفت: «لا يخاف القوي ظلمه ولا ييأس الضعيف من عدله»: هيچكس و هيچ نيرومندي از ستم او نمي ترسد، كه از سر خشم و احساسات، او را بيش از كيفر قانوني كيفر دهد؛ و هيچ ضعيفي از عدالت او مأيوس نمي شود كه به ملاحظه قوي، حق ضعيف را از او نگيرد. چنانكه علي عليه السلام فرمود:

«الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له والقوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه =ذليل، پيش من عزيز است تا اينكه حق را (از ظالم) برايش بگيرم، و قوي،

پيش من ضعيف است تا اينكه حق (ضعيف ها) را از او بگيرم». [8].

و بالاخره، اين نظام امامت است كه تبلور عقيده توحيد در آن ظاهر مي شود، و جامعه بي امتياز توحيدي [9]، و امت واحد، و دين واحد و قانون واحد و حكومت واحد، و جهاني و هميشه نو و مترقّي اسلام را، تحقّق مي بخشد.

چنانكه از بعضي روايات كه در تفسير آيه كريمه (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربه أحداً) [10] استفاده مي شود، شرك نور زيدن به عبادت خدا، اين است كه نظام ديگري را غير از نظام امامت، كه نظام الهي است، نپذيرد، و براي ائمّه: كه اين ولايت را دارند، شريك قرار ندهد.

از جمله در تفسير عياشي، روايت شده است از حضرت صادق عليه السلام كه از آن حضرت سؤال شد از اين آيه، فرمود:

«العمل الصالح المعرفة بالائمة، ولا يشرك بعبادة ربه أحداً التسليم لعلي عليه السلام لا يشرك معه في الخلافة من ليس ذلك له ولا هو من أهله =«عمل صالح»، معرفت ائمه است «و شريك در عبادت پروردگارش قرار ندهد احدي را» تسليم علي عليه السلام بودن، كسي را كه خلافت براي او نيست و اهل آن نمي باشد. با او (علي عليه السلام) شريك قرار ندهد».

واز تفسير علي بن ابراهيم قمي، از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه در تفسير «ولا يشرك بعبادة ربه أحداً» فرمود:

«لا يتخذ مع ولاية آل محمد صلوات الله عليهم غيرهم و ولايتهم العمل الصالح، من أشرك بعبادة ربه فقد أشرك بولايتنا، وكفر بها، وجحد أمير المؤمنين عليه السلام حقه و ولايته =با ولايت

آل محمد _ صلوات الله عليهم _ ولايت غير ايشان را نگيرد، و ولايت ايشان عمل صالح است؛ كسي كه شرك ورزد به عبادت پروردگارش، پس به تحقيق شرك ورزيده است به ولايت ما و كافر به آن شده و جاحد ومنكر حق و ولايت امير المؤمنين عليه السلام شده است».

از آنچه در اين گفتار بيان شد، معلوم گرديد كه: امامت نيز مثل نبوّت از اموري است كه به نصب و جعل الهي مي باشد و نصب آن فقط حق خدا است كه بر حسب حكمت و دلائل عقليه محكم، مثل قاعده لطف، لازم است.

و خلاصه اين است كه تصرّف در امور عامّه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل كارها و إعمال ولايت بر خلق الله، اگر چه يك نفر هم باشد، تصرّف در سلطنت الهي و ملك خدائي است كه بايد به اذن خدا باشد؛ چنانكه بر حسب آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر كه از طريق شيعه و سني روايت شده است، در امّت، اين برنامه انجام شده و به توسط حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نظام امامت به مردم ابلاغ شده و «اولوا الامري» كه تا روز قيامت عهده دار اين منصبند و دوازده نفرند، به امّت معرفي شده اند.

بنا بر اين صحّت روش و برنامه اي كه شيعه در نصب امام معتقد است، براي كسي كه به توحيد ايمان دارد، نياز به دليل ندارد؛ زيرا در مشروعيت امامت و ولايت باذن الله و به نصب الهي جاي هيچگونه ترديدي نيست. فقط، سؤالي كه پيش مي آيد اين است كه اولاً اذن خدا وجود

دارد يا نه؟ و ثانياً چه افراد و شخصيت هائي مورد اين عنايت الهي شده اند؟

سؤال اول پاسخش از بيانات گذشته معلوم شد، كه با توجه به اينكه مجوّز شرعي براي مداخلات خودسرانه و غير مستند به خدا در بين نيست، وبا توجه به اينكه مسئله نظام و برنامه اداره امور و زمامداري، امري نيست كه قابل تعطيل و بي نظم و ترتيب باشد، و نيز با توجه به اينكه وجود برنامه پشتوانه دار و مشروع و مستند به خدا در آنچه كه مقصود از آفرينش بشر است، دخالت عمده دارد، حتماً از جانب خدا نظام اكمل واتمّ پيشنهاد و تعيين شده است و امكان ندارد كه در ديني مثل اسلام، كه حتي از بيان مستحبّات و مكروهات در موارد جزئي، كوتاهي نشده، نسبت به چنين امر بزرگي با نقش و اثري كه در اجراي احكام و حفظ مصالح عباد و رعايت حال مستضعفان و محرومان و سير خلق به سوي خدا دارد، كوتاهي شود.

حاشا و كلاّ كه از صاحب شريعت با آن همه عنايت كه به تربيت بندگان خود دارد و از هدايت هاي تشريعي و تكويني در هر قسمت دريغ نفرموده، در چنين امري آنها را از رحمانيت و رحيميت و ربّانيت و فياضيت خود محروم فرمايد.

حاشا وكلاّ، چگونه ممكن است پيغمبر در چنين امر بزرگي كه در تمام شؤون امّتش دخالت دارد، برنامه و دستور جامعي نداده و امّت را حيران و سرگردان گذارده باشد، و مع ذلك بفرمايد:

«قد تركتكم علي البيضاء ليلها كنهارها لا يزيغ بعدي عنها إلا هالك [11] =شما را ترك كردم در راهي روشن و واضح كه شبش

مانند روز آن است؛ از آن منحرف نمي گردد مگر هلاك شونده».

از اين حديث مي فهميم كه ارشادات و تعاليم پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم همه تاريكي ها و تحير ها را از ميان برده است، و اگر امري مثل امر خلافت و امامت را مهمل گذارده بود، اين حديث شريف نامفهوم بود؛ بلكه اگر امر امامت غير مشخّص و بي برنامه مانده بود، با آن تأكيدي كه در معرفت امام، شخص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است، آيه كريمه (اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي) [12] =«امروز دين شما را براي شما كامل كرده و نعمتم را بر شما تمام نمودم». شأن نزول پيدا نمي كرد.

واما سؤال دوم، پاسخش اينست كه از احاديث كثيره متواتره استفاده مي شود كه تبليغ اين موضوع از آغاز بعثت و سال سوم و هنگام نزول آيه شريفه (وأنذر عشيرتك الاقربين) [13] =«قوم و خويش نزديكت را بيم ده». تا بيماري رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ارتحال آن حضرت به رفيق اعلي، در مناسبات و فرصت هاي متعدد انجام شده و نظام رهبري مردم پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشخّص و معين گرديد.

علاوه بر اينكه هر شخص منصف اگر به كتاب هاي تاريخ و تفسير و حديث و كلام و فِرَق مسلمين و اسرار افتراق آنها مراجعه نمايد، تصديق مي كند كه هيچ يك از نظاماتي كه بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم عهده دار امور مسلمين شدند، اين خصيصه را كه شرعيت آنها

را بتواند مستند به وحي و تنصيص رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانست، نداشتند؛ هر چند بعد از وقوع، ديگران خواستند براي مشروعيت آن، دلائلي بسازند، اين تلاشها جايگير نشد؛ كه حتّي در مثل زمان ما _ كه جهان اسلام به ضررهاي جدا بودن دين از سياست پي برده و آماده اين مي شود كه دين را در همه نواحي زندگي سياسي و اجتماعي و اخلاقي و اقتصادي و فرهنگي و غيرها حكومت دهد _ افرادي مثل «عبدالكريم خطيب» كه از نويسندگان معروف اهل سنّت و صاحب آثار و تأليفات متعدد است، در ضمن بررسيهاي خود راجع به خلافت و امامت، نظامهاي گوناگوني را كه در عالم اسلام به وسيله افراد و مكتبهاي معارض با اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم حكومت يافت بررسي كرده، و دلائل شرعي بودن آنها را تحت دقّت و مطالعه قرار داده، به اين نتيجه مي رسد كه براي مسئله امامت و خلافت، در اسلام طرح و پيشنهادي نيست و به خود مردم واگذار شده، و در اين مسئله دين از سياست جدا است! و در واقع نظر مي دهد رژيم هايي كه بر امور مسلمين در طول چهارده قرن مستولي شده و از اين به بعد روي كار بيايند، بايد به واسطه خود مردم انتخاب شوند.

نظر ديگر از اهل سنّت اين است كه هر كس مسلط شد و زمام امور را به دست گرفت، بايد از او اطاعت كرد؛ كه در حقيقت نظر به شرايط و صفات حاكم و عدالت و فسق او نيست، بلكه اوامري كه در كتاب وسنّت راجع

به اطاعت از والي و حاكم وارد شده است، نظر به مطلق حكّام دارد؛ و اين نظر مطابق است با روشي كه تقريباً در طول چهارده قرن بر مسلمين حكومت داشت.

ما در اين مقاله، در مقام بررسي نظرات و ردّ آنها نيستيم. فقط اين نكته را تذكر مي دهيم كه مسأله فقدان دليل قانع كننده بر صحّت و مسروعيت نظاماتي كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روي كار آمدند، امثال عبدالكريم خطيب را بر اين داشته كه بگويند اصلاً اسلام در موضوع نظام و رهبري امور عامّه و سياست جامعه، پيشنهاد و نقشه اي ندارد و اين خود مردم هستند كه بايد اين موضوع را حل نمايند؛ كه بنا بر اين نيز آقاي عبدالكريم خطيب تحت سؤال قرار مي گيرد كه اين مردم كه بايد اين مشكل را حل نمايند، كيستند و برنامه و نظام مداخله مردم در اين كار را چگونه و چه كس بايد معين نمايد؟ و آيا با اينكه در اسلام حكومت واحد است، و حكومتهاي متعدد مبناي اسلامي ندارد، با جمعيت حدود هزار ميليون نفوس، چگونه بايد رهبر اين نظام معين شود؟ آيا حكومتهاي كنوني و تجزيه اي كه در عالم اسلام است، چگونه قابل توجيه است؟ و آيا معرفت امام وقت، كه بر حسب روايات شيعه و سني واجب است، چگونه امكان پذير است؟ و كدام يك از اين دهها حاكم و امير و شاه و رئيس جمهور، امام مي باشند؟ و در اين عصر چه كسي را بايد به عنوان امام و ولي امر شناخت؟ و نسبت به گذشته كدام يك از افرادي

كه بر امور مسلمين سلطه پيدا كردند، مردمي بودند؟ واگر خليفه اي، خليفه بعد از خود را تعيين كرد، بر چه اساسي است؟ و شوراي شش نفري، و بالاخره وضعي كه تا انقراض عثماني ها بر قرار بود، كجايش مردمي بود؟ و پرسش هاي ديگر از اين رقم.

بديهي است كه جواب قانع كننده اي نخواهيد شنيد. تنها نظامي كه مي تواند پاسخگو به اين پرسشها و پرسشهاي مشابه باشد، نظام امامت است.

واگر كسي بگويد: صحيح است كه مشروعيت جزء جوهر و هوّيت نظام امامت است، اما آنان كه بر اين اصل نگرويده اند، جواز حكومت بر اساس نظامهاي گوناگون ديگر را «اصالة الاباحه» ثابت كرده و مي گويند: اگر ما شك در جواز دخالت در امور ولايتي و مربوط به جهات عامّه و مصالح عموم داشته باشيم، با اين اصل اباحه، آن ثابت مي شود، و همچنين در سائر ولايت ها، اگر فقيه يا ولي صغير يا هر صاحب سلطه و قدرتي شك در جواز بعض تصرّفات و مداخلات نمود، با اصالة الاباحه، مباح بودن آن ثابت مي شود.

جواب گفته مي شود كه: اصالة الاباحه در موضوعات مربوط به خود مكلّف، مثل استعمال دخانيات يا خوردن گوشت فلان حيوان در صورتي كه تذكيه آن محرز باشد، يا پوشيدن فلان لباس، حاكم است. اما جواز اموري كه مربوط به ديگران و امر و نهي و مداخله در كارهاي آنها است، و متضمّن الزام به انجام كاري يا ترك كاري باشد، با اصالة الاباحه ثابت نمي شود. بلكه در اين گونه امور به دلائل متعدّد، «اصالة الخطر»، يعني ممنوعيت مداخله، اجرا مي شود. علاوه بر اينكه آثار

وضعيه اين مداخلات نيز به مقتضاي اصل، بر آن مرتّب نخواهد شد و بالاخره با اين بيان، مشروعيت نظام ثابت نمي شود، و وجوب اطاعت ديگران از آن ثابت نخواهد شد.

و خلاصه كلام اين است كه: يگانه نظام توحيدي كه بر حسب آيات و احاديث معتبر، مستند به خداوند يگانه است، نظام امامت است كه «مجعول من الله» و از جانب خدا بر قرار شده و تا قيام قيامت متّصل و مستمر خواهد بود.

پاورقي

[1] سوره بقره، آيه124.

[2] سوره ص، آيه26.

[3] در بيان اين مطلب، رجوع شود به تعليقه «1».

[4] ترجمه و آدرس آيه در اول گفتار اول گذشت.

[5] ولايت فقيه در عصر غيبت براي فقيه، مثل ولايت پدر بر فرزند صغيرش نيست كه بالاصاله جعل شده وعصر حضور وغيبت در آن تفاوت نداشته باشد، بلكه ولايت فقيه بنابر بعض مباني، آنانكه قائل به آن در عصر غيبت مي باشند، نظير اذن ها و ولايت هائي است كه از جانب امام عليه السلام در عصر حضور، به اشخاص معين داده مي شد؛ با اين تفاوت كه در عصر غيبت به طور عام، وبه كساني كه معنون به عنوان فقيه و عارف به حلال وحرام شرع باشند، عطا شده است. بنابر اين، ولايت جدّ پدري وپدر بر فرزند صغير، قابل عزل و تغيير نيست، به خلاف ولايت و نيابت خاصّ كه هر وقت امام بخواهد، شخص منصوب را معزول، و ديگري را به جاي او نصب مي نمايد، وبه خلاف ولايت عامّه فقها كه در هنگام ظهور وحضور، خود به خود منتفي مي شود.

[6] رجوع كنيد به تعليقه «2».

[7] قابل توجه است، آنان كه اين روشهاي حكومت

را براي فريب توده ها، مطرح مي كنند وبا بوق و كرنا آن را تبليغ مي نمايند، هرگز به توده هاي روستائي و مستضعف اجازه نمي دهند كه جز در خطي كه بالاها، وبه اصطلاح رهبران حزب، تعيين مي نمايند، شورائي تشكيل دهند، و مثل يك انسان آزاد و حيوان زبان بسته، نظري اظهار نمايند. اگر در شكل ظاهر از شوراي روستائي به شوراي بخش و شهر و استان و كشور مي رسند، در واقع از بالا به پائين است و ديكتاتوري «پرولتاريا» به مراتب از ديكتاتوري هاي استبدادي قرون وسطي بدتر، واز جهت كوبيدن كرامت و شرف و حقوق و آزادي انسان، خطرناك تر است. سالها است، و بلكه متجاوز از نيم قرن است، كه محرومان و مستضعفان جهان و ملل به اصطلاح عقب مانده را با الفاظي مثل دموكراسي و حكومت مردم بر مردم و حقوق بشر، و صلح وهم زيستي مسالمت آميز، و مبارزه با استثمار و عدالت اجتماعي، و آزادي عقيده، ونظام به اصطلاح شورائي، فريب داده، وهر يك از دو ابر ستمگر شرق و غرب، تحت يكي از اين عناوين، استعمار و استكبار، خود را در مناطق مختلف توجيه كرده، دنيا را غارت نموده، مردم محروم و شرافت و حقوق انساني آنها را در مثل فلسطين و قدس عزيز، افغانستان و لهستان، واريتره و فيليپين و عراق و سودان، و اردن وغير، فداي مطامع پليد و توسعه طلبي هاي خود مي نمايند.

[8] نهج البلاغه، خطبه37.

[9] رجوع شود به تعليقه «3».

[10] پس هر كس به لقاي پروردگارش اميدوار است بايد نيكو كار شده و هرگز در پرستش خدا احدي را با

او شريك نگرداند. (سوره كهف، آيه110).

[11] المجازات النبويه، حديث359، ص442.

[12] سوره مائده، آيه3.

[13] سوره شعرا، آيه214.

تجلي توحيد در امامت حضرت مهدي

تجلي توحيد در امامت حضرت مهدي

امروز شاه انجمن دلبران يكي است دلبر اگر هزار بود دل بر آن يكي است

ديدگاه عاشقان تماشاي اين تجلّي، و منتظران حقيقي ظهور، و مشتاقان درك فيض حضور، به قدري وسيع و پر دامنه است، كه هر چه ببينند و بينديشند، عشق و شوقشان بيشتر و وسعت و امتداد ديدگاهشان افزونتر مي شود.

علاوه بر آنكه مصدر امامت (چنانكه در گفتار سوم بيان شد) مصدر توحيدي و اصطفا و اجتبا و گزينش الهي است، و هر امامي در عصر خود، در تصرّف در امور و استقلال به رتق و فتق، واحد و بي شريك است، در هنگام ظهور حضرت بقية الله _ أرواحنا فداه _ براي اينكه از نعمت وجود امام، بيشترين استفاده ممكن برده شود، شرايط لازم فراهم مي شود، و موانع ظهور و فعليت يافتن شؤون و ابعاد امامت، كه در عصر سائر امامان: و عصر غيبت خود آن حضرت وجود دارد، مرتفع مي گردد؛ اسماء حسناي الهي مثل «الولي» و «العادل» و «الحاكم» و «السلطان» و «المنتقم» و «المبير» و «القاهر» و «الظاهر» بطور بي سابقه اي متجلّي خواهد شد، و به عبارت ديگر آن حضرت مظهر اين اسماء و كارگذار و عامل خداوند متعال مي باشد، و مقام خليفة الهي او در اين ابعاد، ظهور عملي و فعلي خواهد يافت.

همه اين شؤون الهي كه امام عليه السلام تجسّم ظهور آن خواهد بود، و خدا به حكمت بالغه خود به توسط آن حضرت تحقّق مي بخشد، اصالت توحيدي دارد و به اذن

خداي يكتا و فرمان او انجام مي پذيرد.

و از جمله اموري كه تجلّي توحيد را در ظهور حضرت مهدي عليه السلام روشن مي سازد، اين است كه اهداف توحيدي اسلام مثل وحدت حكومت و نظام، وحدت قانون، وحدت دين، و وحدت جامعه، به وسيله آن حضرت تحقّق مي يابد. همان گونه كه در احاديث وارد شده است، خدا خاور و باختر جهان را به دست آن حضرت فتح مي نمايد؛ چنانكه در روايت معروف «جابر» است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«ذلك الذي يفتح علي يديه مشارق الارض ومغاربها [1] =اين است آن كسي كه خدا به دست او، مشرق ها و مغرب هاي زمين را مي گشايد».

و «روز فتح»، كه از ايام الله بزرگ است و در قرآن مجيد آمده است، بر حسب بعضي تفاسير [2]، روز ظهور و فتح آن حضرت است.

روزي است كه كفّار را ايمان در آن روز سود نمي بخشد و مهلت داده نمي شوند. [3].

چنانكه در احاديث است:

قريه اي نمي ماند مگر آنكه در آن نداي «لا اله الا الله» بلند شده و اسلام جهانگير مي شود و اين همه دوئيت هائي كه از جهت اختلاف نظامات، و حكومت ها و رژيم ها و به اسم نژاد و وطن ساخته شده، ملغي مي گردد، و مرز هائي كه با آنها، زورمندان، دنيا را تقسيم كرده، و افراد بشر را از هم جدا و بيگانه ساخته اند، از ميان برداشته مي شود.

در آن عصر بركات و آثار عقيده و ايمان به خدا آشكار مي شود، و بر حسب آيه (ولو أن أهل القري آمنوا واتقوا

لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض) [4] درهاي بركات آسمان و زمين به روي مردم و دنياي مؤمن، گشوده مي شود، و به جاي نظامات مشركانه و جنگ و نزاع و كينه توزي، نظام الهي اسلام و دوستي و برادري و صفا و صلح واقعي و عمومي برقرار مي شود.

از جمله احاديثي كه بر اين مطلب دلالت دارد، روايتي است كه در كتاب «المحجّة فيما نزل في القائم الحجة» از عياشي به اسناد خود از ابن بكير روايت كرده است كه ابن بكير گفت:

«از ابي الحسن (حضرت موسي بن جعفر) عليه السلام سؤال كردم از اين قول خداي تعالي (وله أسلم من في السماوات والارض طوعاً وكرهاً) [5] =«هر آنچه در آسمان و زمين است، خواه و ناخواه مطيع فرمان خدا است»

حضرت در پاسخ فرمود (قريب به اين مضمون) نازل شده است در قائم عليه السلام كه وقتي ظاهر شود، اسلام را بر طوايف كفّار كه در شرق و غرب هستند، عرضه نمايد. هر كس از روي اطاعت اسلام آورد، امر مي كند او را به نماز و زكات و آنچه مسلمان به آن امر مي شود؛ و هر كس اسلام نياورد، گردن او را مي زند، تا باقي نماند در مشرق ها و مغرب ها احدي مگر اينكه موحّد گردد.

ابن بُكير مي گويد: گفتم: فدايت شوم، خلق بيشتر از اين مي باشند (يعني بيشتر از اين هستند كه بتوان اسلام را به همه عرض كرد و همه را يا مسلمان نمود، يا كشت)

حضرت فرمود: «انّ الله اذا أراد أمراً قلّل الكثير وكثّر القليل [6] =خداوند وقتي كاري و امري را اراده كند، اندك را

بسيار و بسيار را اندك مي نمايد».

ونيز روايت است از حضرت باقر عليه السلام در تفسير آيه: (الذين ان مكناهم في الارض أقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور) [7] =(آنان كه خدا را ياري مي كنند) «آنهائي هستند كه اگر در روي زمين به آنان اقتدار و تمكين دهيم نماز به پاداشته و به مستحقان زكات مي دهند و امر به معروف و نهي از منكر مي نمايند و مي دانند كه عاقبت كارها به دست خدا است». كه فرمود:

اين براي آل محمد _ صلوات الله عليهم _ است، مهدي و اصحاب او خدا ملك ايشان مي نمايد مشرق هاي زمين و مغرب هاي آن را، و ظاهر و غالب مي كند دين را، و خداي عز و جل به وسيله او و اصحابش بدعتها و باطل را مي ميراند، مثل آنكه سفيهان، حق را ميراندند، تا اينكه ديده نشود اثري از ظلم؛ و امر مي كند به معروف و نهي مي كند از منكر و براي خدا است عاقبت امور. [8].

و از جمله اين روايات، روايتي است از رفاعة بن موسي كه گفت شنيدم حضرت صادق عليه السلام در آيه (وله أسلم من في السماوات والارض...) فرمود:

«اذا قام القائم المهدي لا يبقي أرض الاّ نودي فيها شهادة أن لا اله الا الله وأن محمداً رسول الله [9] =وقتي قائم، مهدي عليه السلام قيام نمايد، باقي نمي ماند زميني مگر آنكه در آن ندا مي شود شهادت بر اينكه خدايي نيست غير از الله و اينكه محمد رسول خدا است.

ونيز از اين احاديث است، حديثي كه در «مجمع البيان»

در تفسير آيه (ليظهره علي الدين كله) در سوره صف، از عياشي به سندش از عبايه روايت كرده است كه:

شنيدم امير المؤمنين عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود:

(هو الذي أرسل رسوله بالهدي ودين الحق ليظهره علي الدين كله) [10] =«او است خدائي كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برتري دهد». وسپس از حاضران مجلس پرسيد: آيا تا اين زمان دين را ظاهر گردانيده است؟ گفتند: آري، فرمود: نه، پس قسم به آنكه جانم به دست او است، نخواهد شد تا باقي نماند قريه اي مگر در آن، بامدادان و شامگاهان ندا شود به شهادت «لا اله الا الله». [11].

و از روايات اين باب است اين حديث كه سيد رضي از حضرت رسول خدا روايت نموده است كه فرمود:

«ليدخلن هذا الدين علي ما دخل عليه الليل [12] =هر آينه داخل مي شود اين دين بر آنچه شب بر آن داخل شده باشد.

اين حديث نيز عالمگير شدن دين اسلام را مژده مي دهد، و ممكن است يك نكته بيان آن به اين عبارت، اين باشد كه كفر و بي ايماني و انحراف از خدا مانند شب تاريك و ظلماني است، و اسلام مانند آفتاب است؛ آفتابي كه همه تاريكي ها را از ميان مي برد و در هر مكان، تاريكي باشد، آنجا را روشن مي نمايد.

احاديثي كه متضمّن بيان اين اهداف است، بسيار و متواتر است. اين اهداف آرمان فطري همه افراد بشر است، و بشر بالفطره به سوي آنها گرايش دارد، و لذا به نام وحدت، مركز سازمان ملل تشكيل مي شود؛ هر

چند مقاصد آنان كه اين سازمان را تشكيل داده اند، مقاصد سياسي و استعماري بوده، كه همان قرار دادن «حق وِتو» براي پنج ابر قدرت و استضعاف ملل ديگر گواه نِيات پليد آنها است كه مي خواهند به صورت قانوني، استكبار خود را ادامه دهند. اما به قول شاعر: «اين دروغ از راست بگرفته فروغ».

اگر ستمگران از عدل و داد سخن مي گويند، و اگر جنگ افروزان و متجاوزان به ملّتهاي ضعيف، و غارتگران بزرگ دنيا و دشمنان واقعي آسايش و امنيت مردم محروم، صلح و همزيستي و خلع سلاح را پيشنهاد مي نمايند، و اگر پايمال سازان حقوق بشر و عدالت و آزادي، حقوق بشر را عنوان مي كنند و براي آن دلسوزي مي نمايند، همه براي اين است كه فطرت بشر خواستار وجود حقيقي حكومت واحد و عدالت و صلح و امنيت و احترام به حقوق بشر است، و اين همان دين فطرت است كه واحد است و در آخر الزمان تحت رهبري آن موعود عزيز و محبوب انبيا و اوليا و همه مردان خدا، جهان را فرا مي گيرد، و دنيا به سوي قبول اين دين و اهداف پاك و انساني آن به پيش مي رود، و براي آنكه به نداي آن قرة العينِ مصطفي و ميوه دل علي و زهرا، جواب مثبت بدهد، آماده مي شود.

اميد آنكه ديدگان انتظار كشيده ما و همه منتظران و محرومان و مستضعفان به طلعت جهان آراي آن كهف امان و غوث دوران _ عجل الله تعالي فرجه _ روشن شود، و جهان پر از آشوب و اضطراب و فتنه و فساد، از بركات ظهور آن

حضرت، كانون امن و آرامش و داد و دهش و عرفان و دانش گردد، «وما ذلك علي الله بعزيز».

و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

پاورقي

[1] منتخب الاثر، ص101.

[2] مراجعه شود به تفسير صافي و نور الثقلين، تفسير آيه28 و29 سوره سجده و آيه13 سوره صف.

[3] رجوع شود به تعليقه «4».

[4] و چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مي شدند، همانا ما درهاي بركات آسمان و زمين را بر روي آنان مي گشوديم. (سوره اعراف، آيه96).

[5] سوره آل عمران، آيه83.

[6] منتخب الاثر، ص471، (به نقل از المحجه).

[7] سوره حج، آيه41.

[8] منتخب الاثر، ص470، (به نقل از المحجّة) وينابيع الموده، ص425.

[9] ينابع الموده قندوزي حنفي، ص421.

[10] سوره توبه آيه33.

[11] مجمع البيان، تفسير سوره صف و در ينابيع الموده، ص423، نيز نظير اين حديث را قندوزي حنفي روايت كرده است.

[12] المجازات النبويه، حديث337، ص419.

تعليقات

تعليقه اول

شكي نيست كه نصب امام و خليفه و زمامدار براي رتق و فتق امور و حفظ مصالح عموم، به حكم اين دو آيه و آيه (وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا اليهم فعل الخيرات) [1] =«آنان را پيشواي مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را به ايشان وحي كرديم». واقع شده است، و شكي نيست كه تعيين امام و خليفه از جانب خدا لطف است، و در هدايت مردم و تربيت آنها مؤثر است، چنانكه واگذار نمودن آن به مردم، يا سكوت شرع از آن، نقض غرض و موجب مفاسد بسيار، و تعطيل برنامه هاي الهي و نظام حق و عدالت خواهد شد.

بنا بر اين بر خداوند متعال است كه بر حسب

حكيميت، ربانيت و رحمانيت خود، شخص صالحي را تعيين فرمايد.

و خلاصه با توجه به اين آيات، گفته مي شود كه امامت و خلافت، مثل نبّوت نيست كه اگر در عصري صورت گرفت، در عصر ديگر تجديد آن ضرورت نداشته باشد. بلكه در تمام اعصار، به خصوص از جهت ولايت بر امور و حكومت از جانب خدا، مورد نياز و حاجت است، و نياز مردم به آن، به يك عصر و يك زمان محدود نمي شود. و به عبارت ديگر نبوت لطف خاص است، و ولايت و امامت و خلافت، لطف عام است. بنا بر اين وقتي ما از آيات قرآن مجيد استفاده كرديم كه اين لطف در عصري واقع شده است، با توجّه به عموميتي كه مصلحت آن دارد، مي فهميم كه در همه عصرها هست، و مخصوص زمان خاصّ و مردم خاصّي نيست، و به صورت تواتر و توالي بايد ادامه داشته باشد؛ چنانكه ادامه يافته است. و در قرآن مجيد مي فرمايد: (ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون) [2] =«همانا ما براي هدايت اين مردم سخن پيوسته آورديم تا شايد متذكر شوند». و همچنين از آياتي مثل (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم) [3] =«پيامبر، نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است» و آيه (انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا...) [4] =«همانا تنها ولي امر شما، خدا و رسولش و كساني كه ايمان آورده اند... مي باشند» به ملاحظه اينكه ظاهر در انشاء ولايت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اولويت آن حضرت بر أنفس مي باشند، و آيه «انما وليكم الله...» ظاهر در انشاء ولايت علي عليه السلام است،

استفاده مي شود كه انشاء و اعطاي اين ولايت هر چند در محل صالح، و به صاحبان مقام عصمت (نبي و امام) اعطاء مي شود، ولي در اين اعطاء و جعل ولايت، نظر به رعايت حال عباد، و استصلاح امور دنيا و آخرت آنها است. نظير ولايت جد پدري و پدر بر صغير كه هر چند در اعطاي ولايت به آنها، مناسبت و علاقه آنها به حفظ مصالح فرزندشان و امور ديگر رعايت شده است، اصل نظر در اين اعطا حفظ مصالح صغير و دفع ضرر از او است.

بنا بر اين بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ولايتي كه براي آن حضرت ثابت است، براي ائمه: نيز بايد ثابت باشد، و تا روز قيامت استمرار داشته باشد. و مقصود از اينكه مي گوئيم: در هر عصر و زمان وجود حجت و امام و نصب آن لازم است، همين است كه جامعه بشري بدون صاحب ولايت و صاحب الامر نخواهد ماند، خواه صاحب آن نبي باشد يا امام، و اين رشته استمرار خواهد داشت؛ و اين معني غير از وابستگي جهان به وجود امام: است كه در رساله ديگر پيرامون آن توضيحاتي داده ايم.

و آخرين نكته اي كه در اينجا متذكر مي شويم، اين است كه بر حسب آيات (اني جاعلك للناس اماماً) [5] =(خداوند به ابراهيم فرمود:) «همانا من تو را به پيشوائي خلق برگزينم» و (اني جاعل في الارض خليفة) [6] =«من در زمين خليفه خواهم گماشت» و (انا جعلناك خليفة في الارض) [7] =«ما در زمين، به تو مقام خلافت داديم». و (واجعلنا للمتقين اماماً) [8] =«ما را پيشواي

اهل يقين قرار ده»، جعل امام و خليفه، كه حد اقل اثر آن وجوب اطاعت اوامر و نواهي او است، فعل خدا است و از او صادر شده است. بنا بر اين اگر بنا باشد كه جعل آن از جانب غير خدا هم صحيح باشد، شركت با خدا در فعل او حاصل مي شود، و منافي با توحيد افعالي مي باشد، زيرا لازمه آن اين است كه مثل همان فعلي كه از خدا صادر شده، از عبد نيز صادر شود.

تعليقه دوم

يكي از الفاظي كه اخيراً بر سر زبان ها افتاده، و برخي از آن براي مقاصد التقاطي و سوسياليسم مآبانه، و در هم ريختن و تحريف نظامات مالي و اقتصادي اسلام استفاده مي نمايند، و در زير پوشش نام مقدّس خدا و دين و اسلام، مكتبهاي بيگانه را در بين مسلمين ترويج و تبليغ مي نمايند «خدا مالكي» است.

با اين لفظ نظامهاي سوسياليستي و اشتراكي يا مالكيت دولتي را توجيه مي كنند، و مالكيت شرعي و خصوصي را در كلّ اشياء، يا نسبت به زمين و وسائل توليد و ابزار كار انكار كرده، و در زير پوشش اظهار غمخواري براي مستضعفان و محرومان و كارگران و كشاورزان، و انتقاد از كارفرمايان بي رحم و معايب نظام سرمايه داري غربي و استعمار غرب، زمينه را براي سلطه كمونيسم و استكبار روسيه فراهم مي كنند؛ تا هر كجا آن را از دري راندند، اين بدون مانع و با خيال راحت از در ديگر وارد شود.

وچون در اثر تجربه دريافته اند كه شعار حمايت از زحمتكش و محروم، كه از آغاز حربه سوسياليست ها و كمونيستها بود، از

كار افتاده است، و خود به خود، اگر قدرت نظامي آن را تحميل ننمايد، كارساز نيست، و اوضاع كشورهاي بلوك شرق و كمونيستي، كه براي حقوق انسان و كرامت و آزاديهاي آدميزاد كمترين ارزشي قائل نيست، همه را به ماهيت رژيم هاي ضد آزادي و بشري كشورهاي پشت پرده هاي آهنين، آگاه ساخته و از آن متنفّر نموده است، و تبليغات آنها حتي در كشورهاي سرمايه داري نقش بر آب شده، و هر چند جوامع زير سلطه امپرياليسم غرب بر آن شورش نموده مي خواهند زنجيرهاي اسارتي را كه استعمار آمريكا و ديگر حكومتهاي غربي به گردن آنها افكنده اند، پاره نمايند و پاره خواهند نمود، اما به همان مقدار از اينكه زير سلطه كمونيسم و تجاوزات بي رحمانه و وحشيانه روسيه بروند نيز، پرهيز دارند، و در عين رفع آن، از دفع اين نيز غفلت نمي نمايند. لذا اخيراً نقشه را عوض كرده، براي اينكه زمينه را براي تسلّط روسيه فراهم نمايند، بهتر مي بينند كه اول سخن از الحاد و انكار خدا و شرايع انبياء به ميان نياورند، و فقط در شعارهاي طرفداري از كارگر و كشاورز و محروم و مستضعف با مسلمانان هم صدا شده، آن را به مسيرهايي كه كمونيسم مي خواهد، رهبري نمايند، و در ضمن هم مي كوشند تا سطح توليد را پائين آورده، با وعده و نويدهاي تو خالي كه هرگز برآورده نمي شود، در افراد خام، توقّع هايي كه انجام آن ممكن نيست ايجاد كرده، و كارخانه ها و كشاورزي ها را به تعطيل، و كارگران و كشاورزان را به كم كاري و اعتصاب، تشويق نمايند؛ تا

هر چه بيشتر فقر اقتصادي كه فشارش روي همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدّت فقر اقتصادي كه فشارش روي همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدّت پيدا كند، و آنان بدون اينكه از علل و عوامل نابساماني ها و كمبودها مطلع باشند، از سوء اوضاع اقتصادي تحريك شده و غولان راهزن را، راهنما و مزدوران بيگانه را، خير خواه پنداشته، با پاي خود به سوي دام دشمن خون خواري مثل كاخ نشينان بي رحم كرملين بروند؛ دامي كه هر كس و هر كشور در آن افتاد، بزودي و به آساني راه نجات از آن نيافت.

باري، اينان فهميده اند كه در كشورهاي اسلامي _ به خصوص پس از بيداري هاي اخير مسلمانان و توجّه آنها به ارزشها و ذخائر و امكانات مادي و معنوي خود _ تبليغ كمونيسم و وارد كردن نفوذ و استعمار روس با دعوت به الحاد، با عكس العمل شديد مسلمانان روبرو خواهد شد، ومي دانند كه مسلمانان حد اقل اين را دريافته اند كه اسلام مي تواند به عنوان قدرت سوم در برابر دو قدرت شرق و غرب، كه به تدريج ملّتها و مردم از آنها مأيوس و به ماهيت استكباري و استضعافشان پي برده اند، در جهان عرض وجود نمايد، و براي اين دو قدرت طاغوتي و شيطاني، به صورت خطري جدّي در آمده است. لذا به حيله ها و نيرنگها متوسّل مي شوند و شعارهائي را كه براي مسلمانان جالب است، در قالب روسي يا آمريكائي مي ريزند، تا اينكه مسلمانان را از مقصد مستقيم خود منحرف سازند.

بطور مثال يكي از اين شعارها، شعار ضد

كمونيستي، و شعار ديگر، شعار ضد صهيونيستي است. هر دو، شعار است و مسلمان، هم ضد صهيونيسم است و هم ضد كمونيسم، اما اين دو شعار در كشورهائي كه رژيم هايشان وابسته به روس يا آمريكا است، اصالتي را كه بايد داشته باشند، ندارند. شعار ضد كمونيسم در كشورهايي مثل اردن و سعودي، شعار ضد كمونيسم «آمريكايي» است. و شعار ضد صهيونيسم و امپرياليسم در كشورهائي مثل يمن جنوبي و رژيم هايي كه حتي از محكوم كردن تجاوز شوروي به افغانستان، خودداري كرده و آن را تأييد مي نمايند، شعار ضد امپرياليزم و ضد صهيونيسم «روسي» است؛ كه البته تفاوتهايي بين اين دو جبهه متقابل هست. اما به هر حال، پيوستن به هر يك از اين دو شعار، بايد اسلامي باشد، و بايد هر دو باشند، و ملاك بايد پيوستن به اسلام باشد. و گرنه آمريكا هم ضد كمونيسم است، و روسيه هم ضد صهيونيسم. ضد كمونيسمي كه ضد صهيونيسم و آمريكا نباشد اسلامي نيست و ضد صهيونيستي كه ضد كمونيسم و روسيه نباشد هم، اسلامي نيست، و اتحاد و همبستگي مسلمان با هر يك از آنها جايز نيست.

غرض اين است كه طرّاحان سياست بيگانه مي دانند چگونه كالاهاي خود را قالب نمايند. آمريكا بُعد ضدّ كمونيستي اسلام را در برابر روسيه و كمونيستها سپر قرار داده، و رژيم هاي دست نشانده خود را با اين سياست كه در صورت، با سياستهاي اسلامي هدف مشترك دارد، به حفظ مصالح استعمار گرانه خود وا مي دارد و معادن و منابع آنها را غارت مي كند و آنها را عقب مانده و وابسته نگه مي دارد، و

روسيه هم بعد صهيونيستي اسلام را وسيله شوراندن مسلمانان به آمريكاي صهيونيست، و تحت الحمايه قرار دادن رژيم هاي ديگر قرار مي دهد و آنها را مترقّي قلمداد مي كند.

اما ضابطه صحيح براي شناخت اصالت اسلامي اين دو شعار «ضد صهيونيسم و امپرياليزم»، و «ضد كمونيسم»، اين است كه موضع گيري شعار دهنده را نسبت به شعار ديگر مطالعه كنيم. اگر در آن شعار هم، موضع گيريش محكم و قاطع بود، مي فهميم كه شعار، شعار اسلامي است. اما اگر نسبت به آن طرف بي تفاوت بود، مي فهميم كه يا آمريكائي، يا روسي است، وما نبايد به آن بپيونديم.

اين مثال اگر چه طولاني شد، اما روشن كرد كه با شعارها چگونه بازي مي شود، و براي درك حقايق بايد انسان تا چه حد بيدار و هشيار باشد. والا با اندك نا آگاهي و بي توجهي، يا دست صهيونيسم را فشرده، يا دست كمونيسم را؛ يا وابسته به اين شده، پا به آن. الفاظ محروم و كشاورز و كارگر و مستضعف و رنجبر و استثمارگر و فئودال و سرمايه دار و اين قبيل الفاظ، همه مثل همين ضد كمونيستي و ضد صهيونيستي، بازيچه دست سياستمداران نيرنگ باز استثمارگر مي شود، و آن وقت است كه بسياري را مي فريبند و تاريكي هائي ايجاد مي كنند كه فقط رشد و آگاهي اسلامي، مي تواند دستگير و راه گشاي انسان شود.

در اين موضوع مالكيت، كه يك اصل اسلامي است نيز، از شعار «خدا مالكي» كه بسيار دل چسب و توحيدي است، استفاده مي كنند. مي گويند همه چيز، يا زمين، ملك خدا است و خدا مالك زمين

است. بنا بر اين زمين ملك كسي نخواهد شد وتملّك نمي گردد و قابل نقل و انتقال نيست. چون ملك خدا است و خدا هم آن را به كسي نفروخته و نخواهد فروخت. رواياتي هم كه مي گويند ملك امام است، مقصود از آن، حكومت اسلام است. بنا بر اين ملك كسي نيست. و «من أحيي أرضاً ميتة فهي له =هر كس زمين مرده اي را زنده كند، مال او است». هم اذن است و إخبار از سببيت احيا براي ملكيت، يا امضاي سببيت آن، كه پيش از اسلام هم بوده است، نيست و انشاء ملكيت براي محيي هم نيست. بلكه فقط اذن در آباد كردن و احيا و انشاء و حق انتفاع است به نحوي كه ديگري نتواند مزاحم او شود، و او در انتفاع و معمور نگه داشتن آن اولي از غير باشد، و آن را هم، حكومت مي تواند لغو نمايد. و فرق نمي كند كه مالك، شخص احياء كننده باشد، يا وارث او، يا كسي كه آن را از او خريده باشد. و بالاخره با اين بينش همه آيات و احاديث شريفه اخبار را كه دلالت بر ملكيت دارند، و قواعد فقهي را در ابواب مختلف فقه، تاويل نمايند، يا بدون مقيد و مخصص، مقيد و مخصص سازد.

ما در اينجا راجع به مسائل و قواعد متعدد فقهي، و نظامات مالي و اقتصادي، كه به ابواب مختلف فقه مثل بيع، اجاره، مزارعه، ارث، وقف، غصب، احياي موات، حيازت مباحات و اقسام اراضي وغير اينها ارتباط پيدا مي كند، قصد مباحثه و اظهار نظر نداريم. فقط براي اينكه در اينجا اولاً سخن ما

از مالكيت مطلقه خدا، براي بعضي اين توهم را پيش نياورد كه مالكيت ديگران مفهومي ندارد، و ثانياً مفهوم اين شعار (خدا مالكي) را روشن سازيم، تا از آن سوء استفاده ننمايند، و معلوم باشد كه خدا مالكي و مالكيت خدا با مالكيت عبد، منافاتي ندارد؛ زيرا نوع مالكيت خدا با مالكيت بنده فرق دارد. چون مالكيت خدا مالكيت حيقيه است كه نه زايل مي شود و نه قابل نقل و انتقال است و نه مي توان آن را به كسي حتي انبيا، اعطا كرد. در حالي كه مالكيت عبد امري اعتباري و قراردادي است كه همواره در بين جوامع بشري بوده و هست، و مثل سائر امور اعتباريه قابل نقل و انتقال است، و چه آن را مجعول بالاصاله بدانيم، كه شارع آن را امضاء كرده، يا مجعول بالتّبع و منتزع از احكام تكليفيه باشد، اين مالكيت اعتباري غير از مالكيت حقيقيه است.

بديهي است مالكيت اعتباريه در صورتي معتبر و مشروع است كه يا از جانب خداوند متعال كه مالك حقيقي است، امضاء شده باشد، يا بالاصاله اعتبار شده باشد، مثل مالكيت ورثه ميت، نسبت به اموال او.

تعليقه سوم

مقصود ما از جامعه بي امتياز توحيدي، جامعه اي است كه افراد در برابر حق و قانون، مساوي و برابر باشند، و قانون نسبت به همه، از مرد و زن، كوچك و بزرگ، توانگر و نيازمند، عالم و جاهل، و سياه و سفيد، يكسان اجرا شود، و تفاوتهاي طبقاتي موجب نشود كه قانون در حق بعضي اجرا شود، و در حق بعضي ديگر اجرا نشود. و يا هريك از اين تفاوتها كه به صلاحيت افراد ارتباط

ندارد، موجب شود كه براي بعضي به علت اين تفاوتها امتيازي قائل شوند، و مثلاً آنها را در كارها بيشتر مداخله بدهند يا بيشتر احترام كنند، كه بديهي است اين حرفها در اسلام نيست؛ و حتي در احاديث است كه: «من تواضع لغني لغناه ذهب ثلثا دينه =هركس براي توانگري براي توانگريش فروتني كند، دو ثلث دين او مي رود».

اما نظام بي طبقه توحيدي كه بعضي چپ گرايان و گرايش مندان به ماركسيسم و اصالت اقتصاد، آن را شعار خود ساخته اند، وبا كلمه «نظام بي طبقه توحيدي»، ساده دلان مسلمان را مي فريبند و دعوت شعار خود را اسلامي جلوه مي دهند، با برنامه هاي اسلام و آيات قرآن مجيد و احاديث شريف، سازگار نيست؛ و وقوع آن در خارج، امكان پذير نمي باشد، و همانگونه كه در عالم تكوين تفاوت و تفاضل وجود دارد، و همه در برخورداري از نعمتها و مواهب مادي و معنوي يكسان نيستند، در عالم گياهان و درختان، و انسان و حيوان نيز، همه جا تفاوت به چشم مي خورد، و اين يكي از سنّت هاي الهيه است كه حتّي مي گويند: در عالم تكوين تكرار نيست.

ميزان بهره گيري يك درخت از آب و زمين و هوا با درخت ديگر يكسان نيست. ميزان استفاده دو دانش آموز در يك كلاس از يك آموزگار، مساوي نيست و استعدادات آنها برابر نيست. آنانكه در مناطق معتدل زندگي مي كنند، يك نوع آمادگي هائي براي ترقّي دارند كه اهل مناطق ديگر ندارند.

اين مسائل در عالم تكويني با توحيد منافي نيست، و قابل تغيير نمي باشد. در امور غير تكويني نيز همين طور

است، جامعه، طبقات مختلف دارد، به حسب استعداداتي كه دارند و موجبات و حوادث قهري و اتفاقي يا كسبي و ارادي، استفاده آنها از نعمتها و مواهب، مختلف مي شود؛ چنانكه مشاغل و نقشهاي آنها نيز تفاوت پيدا مي كند، و بالاخره با اينكه امكانات همه برابر نيست، نمي توان از فعاليت آن كساني كه استعداد بيشتر در استخراج و تصاحب مواهب طبيعي يا نيل به مقامات اجتماعي دارند، يا كوشش بيشتر مي كنند جلوگيري كرد. دنيا جائي است كه همه بايد در ميدان كار و كوشش عرض وجود نمايند. مي توان براي هر كس به قدر امكاناتي كه دارد وسيله استفاده و بهره برداري فراهم كرد و امكانات اختياري را، براي همه يكسان قرار داد. مثلاً مي توان براي همه امكان تحصيل فراهم نمود، اما نمي توان ترقّي همه را در تحصيل، يك نواخت ساخت.

و بالاخره بايد بگوئيم نظام بي طبقه اي، در حدّي با مدنيت بشر ناسازگار است. زيرا نظام زندگي اقتصادي و سياسي و اجتماعي بشر، بدون طبقه اي بودن مشاغل و كارها، كه قهراً بازده آنها و موضع صاحبان آنها در اجتماع متفاوت است، امكان پذير نيست، بناي مدنيت بر اين است كه اصناف و طبقات باشند. دسته اي مستقيماً در كار توليد وارد باشند، دسته اي ابزار توليد بسازند، دسته اي بهداشت توليد كنندگان را متعهّد شوند، و دسته اي تبديل و مبادله اشياي توليد شده و توزيع و رساندن آن را به ديگران عهده دار باشند، دسته اي برقراري عدالت و نظم و امنيت را، و دسته اي هدايت هاي اخلاقي و تربيتي و آموزش را به عهده بگيرند.

خود اين، صنف صنف بودن، با توجه به اينكه بعضي مشاغل طبعاً مورد علاقه و احترام ديگران است، عين طبقه بندي است، كه اگر مناسبات عادلانه بين آنها برقرار شود وبا تعاليم صحيح ديني، يعني اسلام، از طغيان ها و خودسري ها و برتري جوئي ها جلوگيري شود، همه طبقات در رفاه و آسايش ممكن قرار مي گيرند. پس بقاي جامعه و مدنيت آن، به طبقاتي بودن آن است، كه اگر خود به خود انجام نمي گرفت، لازم مي شد كه بطور الزام برقرار شود.

بله، يك نوع طبقه بندي ديگر نيز هست كه در آن، جامعه به دو دسته تقسيم مي شود: محروم و مظلوم و جنوب شهري، و برخوردار و ظالم و شمال شهري.

اينگونه طبقه بندي، نه فقط هيچ گونه ضرورت ندارد، بلكه زيان بخش است. بايد برنامه و نظام اخلاقي و تربيتي و اقتصادي و معيشت و كار، چنان باشد كه رسيدن به معاش متوسّط و بهداشت و مسكن مناسب را براي همه تسهيل، و بلكه تأمين گردد، و امكان فعاليت و ابراز استعداد و فراهم كردن زندگي ما فوق متوسّط هم براي همه فراهم باشد، كه همه بتوانند به حسب قدرت و فعاليت بيشتر و هوش و استعداد سرشارتر به زندگي مرفّه تر دست يابند، و هر شغلي را كه بخواهند، انتخاب نمايند. كه در اينجا نيز يك طبقه بندي خود به خود و مشروع و معقول، كه عامل آن امكانات و فعاليت و كوشش مشروع و تلاش اشخاص است، صورت مي گيرد، بديهي است در اينجا، در نظام اسلام، عوامل مهمي كه بيشتر به تربيت و وجدان و ايمان به خدا

و خير و فضيلت و قناعت و زهد و ترك اسراف و تبذير و تجمّل پرستي ارتباط دارد وارد مي شود، و كار و فعاليت و بهره گيري از عوايد آن را، در مسير صحيح و دور از افراط و تفريط و تجمّل هاي عقده ساز و تنوع هاي بيهوده قرار خواهد داد.

قرآن مجيد به شدت برنامه هاي مترفين و خوش گذراني هاي فساد انگيز و رقابت ها و هم چشمي هاي اسراف آميز آنها را نكوهش كرده، وآن را موجب هلاكت و نابودي جامعه معرفي مي نمايد، و عواقب سوء اعمال مترفين را چنين شرح مي دهد:

(واذا أردنا أن نهلك قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميراً). [9].

هنگامي كه بخواهيم اهل دياري را هلاك سازيم، پيشوايان آن ديار را امر مي كنيم تا راه ظلم و فسق و تبه كاري در پيش گيرند (كه در اين صورت) تنبيه و عقاب لازم شده و ما همه را هلاك مي سازيم.

اين حقيقت كه بايد با فقر، در تمام مظاهر و شكلهاي مادّي و معنويش، مبارزه شود و افرادي كه مالك هزينه معاش نيستند، و قادر به كاري كه معاش متوسّط را تأمين كند نمي باشند، بايد در كفالت جامعه يا حكومت قرار بگيرند و محروميت در اين حد نبايد وجود داشته باشد، و مدرسه و بهداشت و سائر لوازم و امكانات رفاهي و وسايط نقليه بايد در اختيارشان باشد، قابل انكار نيست، وبا پيش بيني هاي لازم و راهنمايي ها و برنامه هاي كافي اسلام، اين مشكل در حدّ ممكن مرتفع خواهد شد. آيات بسيار در قرآن مجيد كه در خصوص انفاقات مالي

است، و احاديث و روايات در مورد انفاقات و حقوق مؤمنين به يك ديگر، و اخطارات بسيار شديدي كه راجع به عواقب سوء و آثار وضعي جمع مال و انباشته كردن ثروت شده است تا آنجا كه فرمودند: «ان الاكثرون المكثرين هم الاقلون يوم القيامة [10] =همانا آنهايي كه ثروت بيشتر جمع مي كنند (از راه حرام) كه تعدادشان زياد است در قيامت نصيبشان كمتر است» و «في حلالها حساب وفي حرامها عقاب [11] =در حلالش حساب و در حرامش كيفر است»، همه در ريشه كن شدن اين محروميت ها مؤثر است.

اگر در مثل اين زمان كه وسائل تبليغ سمعي و بصري نقش مهم را در تعليم و تربيت و تغذيه فكري جامعه ايفا مي كند، ارشادات اسلام به اغنيا و فقرا و نقطه نظرهاي اسلام به فقير و غني، و تعهداتي را كه يك فرد مسلم در جامعه نسبت به مردم و خويشاوندان و همسايگان و هم شهري ها و هم كيشان خود و كل بشريت دارد، بطور عميق و مؤثر تبليغ نمايند، و با اين وسايل يك سازندگي اسلامي شروع شود، همه مشكلات در حدّي كه قابل رفع است، مرتفع مي شود، و از توسّل به زور، و وضع قوانين در كنار احكام و قوانين اوليه شرعيه، بي نياز خواهيم شد، و متوجه مي شويم كه در بسياري از موارد كه به عنوان ثانوي مي خواهيم رفع ضرورت هائي را بنمائيم، با رعايت ابعاد مختلف نظامات و ارشادات اسلام و عواطف اسلامي، آن ضرورت مرتفع مي شود، و در حقيقت بيشتر اين ضرورت ها، ضرورتهايي است كه از عدم اجراي احكام اوليه و

نبود تربيت اسلامي صحيح پيش آدمه است، كه خود به خود، هر چه در پياده كردن ابعاد مختلف اسلام جلو برويم، اين ضرورت ها و كمبودها كاهش مي يابد.

بنا بر اين اصل فقر و نياز به آنچه ديگري دارد، يك ناموس و يك عامل ترقّي و تمدّن است، و چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، وجود دارد، و سرّ ترقّي و تكامل بشر همين فقر و نياز بوده است كه بايد با تلاش خود وبا به كار انداختن نيروي فكر و انديشه و قوّت بازوي خود، با آن مبارزه نمايد.

چنانكه نياز به كار و عمل براي غير، و مزد گرفتن و داشتن روابط اقتصادي و مالي با ديگران، بر اساس «اجاره» و «مضاربه» و «مزارعه» و «جعاله» نيز اصل است، و خلاف كرامت و شرف انسان نيست، و عمل انبيا و اوليا كه كريمترين و شريف ترين خلق هستند، بوده است. و اگر اين نيازها و نظاماتي كه شرع براي تنظيم آن و جلوگيري از استضعاف و ظلم و اكراه ديگران مقرّر كرده، نباشد، كار زندگي فلج مي شود. لذا هر كس مي تواند كار يا نتيجه كار خود را به ديگران عرضه كند، و از آنها مزد يا بهاي نتيجه كار خود را بگيرد.

چنانكه مزد دهنده يا خريدار نيز نيازمند به اين است كه عمل يا نتيجه عمل ديگري را در مقابل مزد يا بها مالك شود. در اين مبادلات گاه كاركرد و عرضه كننده كالا، وضع اقتصاديش بهتر و مرفّه تر مي شود، و گاه خريدار يا كسي كه با پرداخت مزد يا بها، عمل يا نتيجه عمل او را مالك شده است.

كه در اينجا عوامل قهري و غير قهري زيادي نيز، حتي عرضه و تقاضا، تأثير مي نمايد.

اينگونه دو طبقه اي كه به واسطه عوارض و استعدادات مختلف و داشتن سود كافي و نداشتن مصارف و هزينه متعارف و به وسيله ارث، به صورت داشتن مستغلاّت و خانه و زمين و پول نقد اضافه بر حاجت شخصي، حاصل مي شود، مشروع است، و طبقاتي بودن جامعه به اين صورت صحيح و مشروع قابل نفي نيست، و اگر نفي آن امكان پذير باشد، موجب نارسائي هاي بزرگتر و خطرناك تر خواهد شد.

مع ذلك در اسلام _ چنانكه گفته شد _ تدبيرها و برنامه هائي هست كه از آنها توجّه اسلام به معايب فاصله غير متعارف طبقاتي، كاملاً معلوم است، و اسلام در نظام خود كه متّكي بر ايمان به خدا و وجدان مكتبي و اسلامي است، تا حد ممكن اين مسائل را به طور واقعي علاج مي نمايد، و اگر مجموع ارشادات اسلام راهنماي نظام و جامعه اي بشود، اوضاع اقتصادي در حدّ ممكن متعادل مي گردد.

اشتباه بسياري كه كارسازي اسلام را در حلّ مشكلات اقتصادي باور نمي كنند، در اين است كه مي خواهند اسلام هم مثل مكتب هايي كه اقتصاد را اصل مي دانند، و حتّي عقايد و اخلاق را روبناي آن مي شمارند، عمل كند و يك بعدي باشد. لذا گمان مي كنند در نظام اسلام هم، همان معايب نظامات سرمايه داري غربي وجود پيدا مي كند، و اين مقدار نمي انديشند كه اولاً آن معايب و آن ظهور قدرت سرمايه در تمام شؤون زندگي غربي، معلول مادّيگري است، و روبناي آن فكر، اين

سرمايه داريهاي است كه در آن همه چيز هست، غير از شرف و انسانيت و رحم و انصاف.

و در اثر سلطه استعمار و غرب زدگي و علل ديگر، به جوامع اسلامي نيز كم و بيش همان فكر ماده پرستي و تكاثر سرايت كرده، در حالي كه راهها و علاجها و كنترل هايي كه اسلام در تعادل كليه اوضاع بشر و مسلمين دارد، به علت اينكه نظامهاي مسلّط بر مسلمين، اسلامي نبوده، متروك شده است، لذا اينان به جاي اينكه خواهان پياده كردن تمام نظامات اسلام بشوند، و براي انقلاب فكري و بازگشت افكار به اسلام و الهام از قرآن و سيره حضرت رسول و ائمه _ صلوات الله عليهم _ تلاش نمايند، مانند سوسياليست ها نقشه هاي ماركس و لنين پسند مي دهند و در واقع اسلام را از بخش مهمّي از حاكميت خود يعني امور اقتصادي كنار مي زنند. و ثانياً توجه ندارند كه اقتصاد سوسياليستي، وبه قول بعضي «اقتصاد بسته»، نيز ضررها و مفاسدي دارد، كه اگر بيشتر از ضررهاي «اقتصاد باز» نباشد، كمتر نيست.

بنا بر اين نبايد با الفاظ و لغات بازي كرد و مردم را فريب داد و به اسم اسلام و دين، مكتبهاي ديگر را تبليغ نمود، و چون اسلام دين توحيد است وهمه سيرهاي ترقّي و تعالي انسان در اسلام، در سير او در مراتب و مدارج توحيدي است، به اسم نظام بي طبقه توحيدي با نظامات مالي و سياسي و اجتماعي اسلام، و در واقع با خود اسلام و توحيد اسلام، مبارزه نمود. تفاوت و تفاضلي كه در عرصه اختيار بشر و در خارج از اختيار او وجود

دارد، و قرآن مجيد هم آن را تأييد نموده است، قابل تغيير و تبديل نيست.

برخي از مردم فاقد استعداد كافي هستند، و برخي بيش از حدّ متعارف استعداد و نبوغ دارند. بعضي، از صفات و خصائص روحي خاصّي برخوردارند، و بعضي در آن صفات ضعيفند. وجود و عدم اينگونه شرايط، يك نوع طبقه بندي طبيعي ايجاد مي كند كه عامل طبقه بندي اقتصادي مي شود. چنانكه يك دسته در نقاط بد آب و هوا، يا كم آب و سرزمينهاي غير مستعدّ زندگي مي كنند، يك دسته در نقاط خوش آب و هوا و سرزمينهاي سرشار از منابع طبيعي سكونت دارند. يك سلول هائي مغز را تشكيل مي دهند، و سلولهاي ديگر اعضاي ديگر را.

بنا بر اين عالم بر نظام تفاوت قرار دارد، و اين تفاوت موجد نظم و سازمان بخش، و موجب رشد و كمال است و حاكي از وحدت نظام، يا به لفظ اينان، توحيد نظام يا نظام توحيدي است. در عين حال همين مسأله طبيعي و قهري، مثل غرائز بشر، بايد تحت رعايت تشريعات الهي، سبب بهبود احوال مردم و حسن روابط آنها شود و از سوء استفاده از آن جلوگيري گردد، كه قوي به ضعيف ظلم نكند، و فاضل بر مفضول استكبار و استعلا نداشته باشد، و هيچ كس از حقوقي كه دارد محروم نشود، و اُخوّت اسلامي و عواطف انساني، همه را مانند پيكر واحد قرار دهد، كه همانطور كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خواسته است، وقتي يكي از اعضاء دردمند و ناراحت شد، همه اعضا با او و براي او دردمند و ناراحت شوند.

نظام كسرايي و

انوشيرواني، كه پسر كفشگر بايد از علم و سواد محروم باشد، نظام شرك است. اما تفاوت استعدادها، و در اثر آن جا به جا شدن اعضا و افراد و طبقات و آزادي رشد و ابراز استعداد در هر ميدان و مجال، نظام الهي است. يا به عبارت ديگر تقدير الهي است.

البته طبقه بندي قانوني و محكوم بودن هر دسته از مردم كه در طبقه خاص باشند، چنانكه در نظام انوشيرواني بود، غلط است، اما طبقه اي بودن جامعه به اين معني كه بعضي مالك و صاحب اشياء و ابزاري باشند كه ديگران به آن نيازمند باشند، مثلاً مالك كشتي، هواپيما، زمين، دكان، خانه باشند و آنها را تحت شرايطي به عنوان اجاره يا مزارعه به ديگري واگذار نمايند، مشروع است.

اين طبقاتي بودن جامعه، طبق آيات قرآن و احاديث شريفه و نهج البلاغه، مثل عهد نامه مالك اشتر، به صراحت ثابت است.

تعليقه چهارم

مخفي نماند كه در آيه (قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم ولا هم ينظرون) [12] =(اي رسول ما) «به آنها بگو كه روز فتح ايمان آنان كه كافر بودند سود نبخشيد و به آنها با نظر لطف و رحمت ننگرند» بنا بر اين تفسير، ممكن است بعضي اين سؤال را بنمايند كه چگونه در يوم الظهور و يوم الفتح، ايمان كفّار قبول نمي شود و صدها ميليون بشر محكوم به فنا و اعدام خواهند شد، با اينكه كفر بيشتر آنها از راه عناد و لجاج و بعد از ظاهر شدن حق به آنها نمي باشد و اين با عدل خدا چگونه توجيه مي شود؟

در پاسخ مي گوئيم: اين پرسش در آيه (يوم

يأتي بعض آيات ربك لا ينفع نفساً ايمان ها لم تكن آمنت من قبل) [13] =«روزي كه برخي از آيات و دلائل پروردگارت آشكار شود، بر هيچ كس ايمانش نفعي نمي بخشد اگر قبل از آن ايمان نياورده باشد» نيز هست و پاسخ هر دو سؤال اين است كه:

اولاً ممكن است به همين قرينه عقليه گفته شود كه مراد از كفاري كه ايمانشان در يوم الفتح و روزي كه بعض آيات خدا مي آيد، سود نمي دهد، كفاري است كه از روي عناد و لجاج كفر ورزيده باشند و مصداق (وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم) [14] =(وقتي آيات ما بر ايشان نازل شد) «با اينكه در پيش خود به آنها يقين داشتند (در عين حال) آنها را انكار كردند». باشند، كه در هنگام ظهور، ايمانشان مثل ايمان فرعون است و پذيرفته نمي شود. اما كساني كه به محض ظاهر شدن حق بر آنها ايمان مي آورند، مشمول اين آيات نيستند.

و ثانياً ممكن است ايمان در اين آيات به معناي اسلام لساني و اقرار به شهادتين باشد، كه بنا بر اين، مقصود اين است كه ايمان لساني در صورتي كه با ايمان و تسليم قلبي توام نباشد، پذيرفته نمي شود، و اين منافات ندارد با اينكه آن حضرت دين جديد ندارد، و مأمور است به احكام اسلام عمل نمايد و مثل تمام امّت و سائر ائمّه: تابع رسالت حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. زيرا وقتي دين جديد مي شود، كه در احكام اسلام اين حكم مذكور نشده باشد، وبا اينكه از اين آيات و آنچه كه در تفسير آنها رسيده

است و آياتي كه راجع به منافقين و احكام آنها است، فهميده شود كه موضوع احكامي كه براي منافقين ذكر شده و ترتّب بعض آثار ظاهري مثل «حقن دماء» بر اسلام ظاهري آنها، منافقين قبل از يوم الفتح مي باشند، و منافقين بعد از آنها حكم سائر كفّار را دارند، دين جديدي نيست، بلكه عين اسلام است.

و ثالثاً ممكن است گفته شود كفر در لغت و در قرآن، مفاهيم مختلف دارد؛ اگر چه همه به ستر و پوشيدن برمي گردد. مثلاً يكي از اقسام كفر، كفر نعمت است كه بعض اقسامش موجب كفر اصطلاحي و موضوع احكام خاصّه اي كه براي كفّار در شرع معين شده، نمي باشد.

بنا بر اين دعواي ظهور كفر در آياتي كه ذكر شد، در كفر اصطلاحي، كه شامل كساني هم بشود كه در دلهايشان بيماري انكار حق نيست، بدون شاهد است و بيشتر از قدر متيقّن را نمي توان مستفاد از آيات دانست.

و رابعاً ممكن است گفته شود كفر كه مفهومش ستر و پوشيدن است، ظاهر در فعل عمدي است كه از شخص به قصد پوشيدن حق يا چيز ديگر صادر شود، و نسبت به كساني كه حق را به واسطه قصور يا عدم عناد و لجاج نشناخته باشند، اطلاق كفر، مجاز يا مسامحه در لغت است. بنا بر اين، مي توان گفت: كفاري كه با عدم معاندت قبلي ايمان بياورند، ايمانشان قبول مي شود.

گفته نشود: با اين بيان بايد كفار فعلي كه كفر جحودي و عنادي ندارند، كافر نباشند و محكوم به احكام كفر نگردند. زيرا، جواب داده مي شود: نسبت به حكم قبول ايمان، كفار فعلي با كفار

غير معاند يوم الفتح فرق ندارند، و اگر با سابقه معاندت هم ايمان بياورند، ايمانشان مقبول است، و ترتّب احكام كافر بر آنها براي اين است كه موضوع آن احكام، عدم اقرار به شهادتين است، و حكم به اسلام كه موضوع ترتّب احكام مُسلِم بر شخص است، متوقّف بر اقرار به شهادتين است. بديهي است مصلحت و منشأ اين حكم، فقط كفر جحودي نيست؛ بلكه مصالح مهم ديگر نيز در آن هست.

و خلاصه اينكه منافاتي ندارد كه نظر به بعض اقسام كفر، همه را كافر بگويند، و نظر به بعض اقسام ديگر، بعض اقسام را در حكم كافر بشماريم. وچون در اينجا مجال تفصيل و تحقيق بيشتر و ادامه بحثهاي فقهي و كلامي در اين موضوع نيست، به همين مقدار اكتفا مي كنيم؛ «والله الهادي الي الحق المبين».

پاورقي

[1] سوره انبياء، آيه73.

[2] سوره قصص، آيه51.

[3] سوره احزاب، آيه6.

[4] سوره مائده، آيه55.

[5] سوره بقره، آيه124.

[6] سوره بقره، آيه30.

[7] سوره ص، آيه26.

[8] سوره فرقان، آيه74.

[9] سوره اسراء، آيه16.

[10] المعجم المفهرس، ج5، ص450.

[11] نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه82.

[12] سوره سجده، آيه29.

[13] سوره انعام، آيه158.

[14] سوره نمل، آيه14.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109